در حال بارگذاری ...
نوشته شده در 13 دی 1403، ساعت 07:05

انسان تنها و کریسمس حضور «دیگری»

درخت کريسمس و عروسی ( #داستایفسکی)، دختر کبریت فروش( #اندرسن)، خاطره ای از کریسمس(ترومن کاپوتی)، پودینگ کریسمس( #آگاتا کریستی) و سرود کریسمس( #دیکنز) مشهورترین داستان های مرتبط با کریسمس هستن که هرکدوم جذابت خاص خودش رو داره اما به نظر من  بهتر بود به جای سرود کریسمس دیکنز (کارتون اسکروچ) یا حتا دختر کبریت فروش، داستان ونکای #چخوف بر سر زبونا می‌افتاد و به تصویر کشیده می‌شد(هرچند آثار عروسکی و کارتونی محدود و آماتوری تهیه شده اما نه به اندازه سرود کریسمس).

ونکا پسر بچه نه ساله ايه که مجبور شده در مسکو به سخت‌ترين کار‌ها تن بده و تنها در شب کريسمس مدت کوتاهي تنها مونده و حالا می تونه چیزی برای پدربزرگش بنویسه. تنها خاطره ونکا از پدربزرگ همراهی کردن با اون برای تهیه کاج کریسمس خونه اربابه و حالا تو نامه  به پدربزگ التماس میکنه که بیاد مسکو و اونو با خودش ببره. پسرک، نامه رو می‌نویسه و با معصومیت کودکانه‌اش از پدر بزرگ می خواد براش از روی کاج کریسمس گردوی طلایی کنار بگذاره و شرح بدرفتاری‌های که با او شده را می‌ده و به پدر بزرگش میگه که اگه بیاد سراغش حتا اگه با کمربند کتکش هم بزنه چیزی نمی گه . نامه تموم شده اما پسرک، هیچ اطلاعات دیگه ای از پدربزرگ نداره جز اینکه رو پاکت بنویسه: «برسد به دست پدر بزرگ در دهکده!‍».

من منکر زیبایی‌ها و جنبه‌های انسانی داستان سرود کریسمس دیکنز نیستم، اما فکر میکنم مضمون «تنهایی و سرگردانی"»داستان «ونکا»ی چخوف به مراتب غنی تر از «فقر و #محرومیت»مورد اشاره دیکنزه چون اگه مشکل داستان سرود کریسمس با همدلی و وجدان درد اسکروچ حل میشه، مشکل در داستان«ونکا»حل نمیشه چون مضمون اصلی داستان تنهایی و جداافتادنه. جالب تر اینکه اگه دخترک کبریت فروش هم درنهایت چشم خودش رو به روی مرگ باز میکنه، ونکای معصوم ما اما با همون خیال و امید پوچ می‌خوابه و تازه خواب پدربزرگ و سگ  سیاهش رو هم می‌بینه.

یادمه زمانی نقل قولی رو می خوندم از استوارت پربل، فیلمنامه‌نویس که گفته بود:«موعد کریسمس زمانیست که گروهی از ما یادمان می‌افتد زندگی تمام‌عیاری نداریم در حالی که همزمان، بقیه آدم ها تعطیلات بی‌عیب و نقصشان را با خوشحالی و رضایت خاطر سر می‌کنند». من این حرف یه فیلمنامه نویس برجسته رو مرتبط با مفهوم« #فقر_مالی »نمی‌بینم و فکر می‌کنم غلبه «تنهایی»در اون بیشتره. 

تنهایی، جداافتادن و #انزوا از یک سو و حضور زنده امیدها وآرزوهایی که هیچ نشان و آدرسی ازشون نداری و فقط می دونی باید یه جایی باشن و نمیدونی کجا؟ و می‌خوای یه  تلاشی برای رفعش کنی و می‌بینی شدنی نیست، این جانکاه و عمیق ترین زخم انسانیه که انگاری هیچ وقت التیام پیدا نمی‌کنه، گویی آدمی در پس روزمرگی ها و عرق ریختن هاش در «مسکو»ی سرد اما شلوغ زندگی در ذهنش اما آرزوی بودن«دیگری»رو داره  که حس تنهایی و بی‌پناهی رو از اون بگیره اما نشانی از اون  دیگری نداره  و از همه بدتر که هر روز مجبوره با همین خیال بخوابه و خواب فرار از فردیت و تنهایی در جامعه -و در نگاه کلانتر- «هستی»رو ببینه. 
«ونکا»ی #چخوف به زیباترین و دقیق‌ترین وجه این چهره انسان دردمند و تنها رو در #کریسمس (نماد لحظه‌ای که باید شاد باشه و نیست) به تصویر کشیده و اگه سرود کریسمس بیانگر دغدغه‌های آغازین عصر صنعتیه، ونکا انگار از انسان در طول قرون بالاخص «امروز»حرف می‌زنه. از #انسان_تنها ...

انسان تنها و کریسمس حضور «دیگری»

ویراستار مدرسه
عمومی
13 دی 1403، ساعت 07:05۲۰ دقیقه مطالعه

درخت کريسمس و عروسی ( #داستایفسکی)، دختر کبریت فروش( #اندرسن)، خاطره ای از کریسمس(ترومن کاپوتی)، پودینگ کریسمس( #آگاتا کریستی) و سرود کریسمس( #دیکنز) مشهورترین داستان های مرتبط با کریسمس هستن که هرکدوم جذابت خاص خودش رو داره اما به نظر من  بهتر بود به جای سرود کریسمس دیکنز (کارتون اسکروچ) یا حتا دختر کبریت فروش، داستان ونکای #چخوف بر سر زبونا می‌افتاد و به تصویر کشیده می‌شد(هرچند آثار عروسکی و کارتونی محدود و آماتوری تهیه شده اما نه به اندازه سرود کریسمس).

ونکا پسر بچه نه ساله ايه که مجبور شده در مسکو به سخت‌ترين کار‌ها تن بده و تنها در شب کريسمس مدت کوتاهي تنها مونده و حالا می تونه چیزی برای پدربزرگش بنویسه. تنها خاطره ونکا از پدربزرگ همراهی کردن با اون برای تهیه کاج کریسمس خونه اربابه و حالا تو نامه  به پدربزگ التماس میکنه که بیاد مسکو و اونو با خودش ببره. پسرک، نامه رو می‌نویسه و با معصومیت کودکانه‌اش از پدر بزرگ می خواد براش از روی کاج کریسمس گردوی طلایی کنار بگذاره و شرح بدرفتاری‌های که با او شده را می‌ده و به پدر بزرگش میگه که اگه بیاد سراغش حتا اگه با کمربند کتکش هم بزنه چیزی نمی گه . نامه تموم شده اما پسرک، هیچ اطلاعات دیگه ای از پدربزرگ نداره جز اینکه رو پاکت بنویسه: «برسد به دست پدر بزرگ در دهکده!‍».

من منکر زیبایی‌ها و جنبه‌های انسانی داستان سرود کریسمس دیکنز نیستم، اما فکر میکنم مضمون «تنهایی و سرگردانی"»داستان «ونکا»ی چخوف به مراتب غنی تر از «فقر و #محرومیت»مورد اشاره دیکنزه چون اگه مشکل داستان سرود کریسمس با همدلی و وجدان درد اسکروچ حل میشه، مشکل در داستان«ونکا»حل نمیشه چون مضمون اصلی داستان تنهایی و جداافتادنه. جالب تر اینکه اگه دخترک کبریت فروش هم درنهایت چشم خودش رو به روی مرگ باز میکنه، ونکای معصوم ما اما با همون خیال و امید پوچ می‌خوابه و تازه خواب پدربزرگ و سگ  سیاهش رو هم می‌بینه.

یادمه زمانی نقل قولی رو می خوندم از استوارت پربل، فیلمنامه‌نویس که گفته بود:«موعد کریسمس زمانیست که گروهی از ما یادمان می‌افتد زندگی تمام‌عیاری نداریم در حالی که همزمان، بقیه آدم ها تعطیلات بی‌عیب و نقصشان را با خوشحالی و رضایت خاطر سر می‌کنند». من این حرف یه فیلمنامه نویس برجسته رو مرتبط با مفهوم« #فقر_مالی »نمی‌بینم و فکر می‌کنم غلبه «تنهایی»در اون بیشتره. 

تنهایی، جداافتادن و #انزوا از یک سو و حضور زنده امیدها وآرزوهایی که هیچ نشان و آدرسی ازشون نداری و فقط می دونی باید یه جایی باشن و نمیدونی کجا؟ و می‌خوای یه  تلاشی برای رفعش کنی و می‌بینی شدنی نیست، این جانکاه و عمیق ترین زخم انسانیه که انگاری هیچ وقت التیام پیدا نمی‌کنه، گویی آدمی در پس روزمرگی ها و عرق ریختن هاش در «مسکو»ی سرد اما شلوغ زندگی در ذهنش اما آرزوی بودن«دیگری»رو داره  که حس تنهایی و بی‌پناهی رو از اون بگیره اما نشانی از اون  دیگری نداره  و از همه بدتر که هر روز مجبوره با همین خیال بخوابه و خواب فرار از فردیت و تنهایی در جامعه -و در نگاه کلانتر- «هستی»رو ببینه. 
«ونکا»ی #چخوف به زیباترین و دقیق‌ترین وجه این چهره انسان دردمند و تنها رو در #کریسمس (نماد لحظه‌ای که باید شاد باشه و نیست) به تصویر کشیده و اگه سرود کریسمس بیانگر دغدغه‌های آغازین عصر صنعتیه، ونکا انگار از انسان در طول قرون بالاخص «امروز»حرف می‌زنه. از #انسان_تنها ...